ای کاش می توانستم اصلا با هیچکس ارتباط برقرار نکنم تا وقتی نیستند دل تنگشان نشوم. با دیدن علایقشان یا با هرچیز دیگری. دلم نمی خواهد چون از الان می دانم که نمی توانم دوام بیاورم. مثل حدیث که از برف متنفر شده. مادرش عاشق برف بود و این اولین برفی است که بعد از مرگش می بارد. هر چقدر هم که تلاش کنم مطمئنا نمی توانم میزان بدی حالش را برایتان توضیح دهم. حدیث داشت دیوانه می شد و ما نمی توانستیم کاری کنیم جز اینکه حواسش را با چیزهای دیگر پرت کنیم. حتی نمی توانستیم برویم پارک، سینما یا هر خراب شده ی دیگری. حدیث داشت دیوانه می شد و ما عین احمق ها داشتیم تلاش می کردیم تا شاید معجزه ای پیش بیاید. حدیث دارد دیوانه می شود و ما هم کم کم داریم از برف متنفر می شویم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها