نوشتن درباره ی این ها خیلی. احمقانه است. اما من می گویم. از تمام احساساتم می نویسم. از تمام آن 30 دقیقه های روزانه که نفسم می گیرد اما ادامه می دهم. از تمام آن کارهایی که باید روزانه انجام دهم تا ترسم بریزد. باید بگویم. باید بنویسم و این بار را از روی دوشم بردارم. باید بنویسم و خجالت درباره ی این موضوع را تمام کنم. باید با بیماریم دوست باشم. اگر دوستش داشته باشم او هم دمش را می گذارد روی کولش و می رود سراغ یکی دیگر تا قوی بودن را به او هم یاد بدهد. مرتیکه ی کوتوله راست می گفت. حالا می فهمم. معلم ادبیات هم راست می گفت. هانیه هم راست می گفت. من آنقدر درگیر بودم که حرفشان را نمی فهمیدم اما حالا می فهمم. برای درمان باید از سد عظیمی به نام خجالت کشیدن گذشت. و حالا آنقدر نزدیک است که می توانم به آن چنگ بزنم. اگر تنها یک قدم بردارم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها