من قرار نبود دیگه چنین احساسی داشته باشم. درست همونطور که قول داده بودم به خودم. و من در طول روز چنین احساسی ندارم. به خودم اجازه نمی دم. اما شبا. خب، شبا، وقتی مثل جنین خودمو جمع می کنم و سرمو می گیرم بین دستام، اجازه می دم حصار دورم فرو بریزه و تا وقتی که خوابم ببره مدام تکرار می کنم که دوستت دارم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها