ممنون از

شارمین بابت چالش فوق العادش و ممنون از

آرامم برای دعوت :)

1. اومدم بیان. جایی که حتی بهش فکر هم نمی کردم چون من هیچ وقت پست هام رو خودم نمی نوشتم توی وبلاگ های قدیمیم. (در واقع من اصلا سمت نوشتن نمی رفتم)

2. وقتی خانوم موشه بهم گفت که من سال دیگه همین موقع از شرش خلاص می شم.

3. قوس عقبم رو کامل کردم.

4. از نمایشگاه کتاب نزدیک به 18 تا کتاب خریدم که دوتا مجموعه بینشون بود. (تازه این جدا از تموم اون کتاباییه که الکترونیکی تو کیندلم خوندم)

5. می دونم این خیلی کلیه و قرار بود کلی ننویسیم اما من بعد از تموم کردن هر کتابی که می خونم یه لبخند بزرگ می شینه رو لبام و این لبخند بزرگ امسال حدودا 81 بار تکرار شد و خیلی ظلم بود در حقشون اگه اینجا اشاره نکنم. (این درباره تموم کردن انیمه ها و مانگاها هم صدق میکنه البته)

6. گربم که یه گربه ی وحشیه و به هیچ عنوان نمی ذاره نازش کنم یا بغلش کنم یا هرچی، اون شبی که تاریک بود و ناامید بودم اومد روی شکمم خوابید.

7. منو یادش بود و یادش بود که چقدر شکلاتای محل کارشو دوست دارم و برام سه بسته ی بزرگ شکلات فندقی آورد.

8. زنگ ناهار آخرین دوشنبه ای که مدارس بخاطر کرونا تعطیل نبود، میون جمع دوستایی که اندازه یه دنیا برام ارزش دارن، جرئت حقیقت بازی کردیم و خیلی یهویی تصمیم گرفتیم زنگ بعد ناهارو نریم کلاس. (البته که آخرشم عملی نشد چون اینجا خارج نیست که بتونی مدرسه رو بپیچونی - یا ژاپن نیست که جای کلاس بری پشت بوم با پسری که دوستش داری - اما همون تئوری هایی که می ساختیم خیلی خنده دار بود و خوش گذشت کلی)

+ (این یکی همین الان اتفاق افتاد و خیلی خوشحالم کرد جدی جدی :)) این پست رو نوشتم و منتشرش کردم و همون لحظه دیدم دعوت شدم :) و این خیلی قشنگ بود :))

شما هم لبخندهاتون رو بگید :):

deniz و little pumbkin،

کیمیا،

بی قفس،

سحر و هرکی که میخواد بنویسه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها